سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

«مادرم می گفت وقتی شب بشه و هوا تاریک، افسانه ها بیدار میشن...!»

خوب... اینجا همیشه شبه :)

آخرین نظرات

90. برای تو؟ نه! فعلا نه!

شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۸، ۰۵:۱۱ ب.ظ

برای همه نوشتم و بی اون که خبر داشته باشند براشون قصه بافتم.

اما برای تو نه. هیچ وقت ننوشتم و فعلا هم نمی نویسم.

نه این که حرفی نباشه. 

اما حس تلخی این فکر که یه روز تو هم نباشی و من بعد تو این نوشته ها رو بخونم خیلی بیشتر از بقیه وقتاست. 

شاید هم به خاطر این امید لعنتیه. امید به این که یه روز کنار خودت بشینم و این حرفا رو بزنم. تو چشمات زل بزنم؟ نه نمی تونم :)

تو هم سکوت کردی و من از پس این سکوت هنوز آرامشت رو حس میکنم. کاش این آرامشت برای هیچ کس دیگه یی نشه...

کاش یه روز جرات کنم با خودت حرف بزنم نه با خودم...

غم... آدمو متعالی می کنه!

اما نه هر غمی...

غم هایی هم هستند که می تونند هست و نیستت رو بگیرند. 

و کاری کنند دیگه اون آدم سابق نباشی.

۹۸/۰۸/۲۵
Its Mans

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی