سلام بابالنگ دراز عزیز
امیدوارم حالت خوب باشد و اگر از احوال من نیز جویا شوی... می گویم ممنون!
نمی توانم بگویم خوبم یا بدم. دوست دارم کسی را که در این مواقع می گوید درست جواب بده. نگو مرسی، ممنون، تشکر... بگو خوبی یا نه. در تمام زندگیم فقط دو نفر این را گفته اند. به گمانم در این زمان احساس می کنی واقعا برای کسی اهمیت داری و آن زمان است که می توانی از ته دلت بگویی خوبم یا بدم. اما من به تو می گویم که من خوبم، چون برای تو می نویسم. و بدم چون به تو فکر می کنم. تو درد و درمانی
بابالنگ دراز عزیز. شماتتم نکن که چرا مثل دیوانه ها حرف می زنم چون این روزها دیگر خودم را عاقل نمی نامم. من فهمیدم که هر آدمی می تواند به سادگی به حماقت برسد. فقط یک کلام.... یک نگاه... یک حرف... رفتن یک نفر... کافیست تا آدم را از خود عاقل و منطقی اش دور کند. امان از آن زمان که دلتنگی فشار بیاورد.... باید دست هایت را به تخت زنجیر کنند و دهانت را هم ببندند وگرنه خودت را به در و دیوار می کوبی و داد می زنی.... داد می زنی.... داد می زنی.... بدون شنیدن هیچ جوابی! و این یعنی معنای واقعی دلتنگی.
در سکوت فکر می کنم. با تو و او که رفته حرف می زنم. گاهی می گویم تقصیر من است. گاهی می گویم تقصیر تو است. گاهی یقه می گیرم و التماس و دعوا می کنم که حرف بزن، بگو تقصیر کیست. این جدایی، این دوری و دلتنگی تقصیر کیست. من؟ تو؟ او؟ سرنوشت؟
م.S