سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

«مادرم می گفت وقتی شب بشه و هوا تاریک، افسانه ها بیدار میشن...!»

خوب... اینجا همیشه شبه :)

آخرین نظرات

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیلماریلیون» ثبت شده است

۰ نظر ۲۱ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۰۴
Its Mans
 





این کلیپ از بهترین کلیپایی که در رابطه با دنیای تالکین دیدم...کلیپ نفرین ماندوس! یا شاید پیشگویی ماندوس...
نه به این خاطر که عکس نوشته هاش کار خودم بود. بلکه موضوعش رو خیلی دوست دارم و هنر GreenLeaf گرامی هم بسیار زیباست :)
+عکس نوشته های تکی رو هم بعدا خواهم گذاشت گرچه جذابیت چندانی ندارند.

پس چنین شد که نولدور نفرین شدند... به سبب طغیان در برابر والار، اربابان آردا و ریختن خون خویشان... چه اشک های بی حد و حصر که نخواهید ریخت...

دریافت نفرین ماندوس
حجم: 19.2 مگابایت
 

۰ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۴۳
Its Mans

 


هنوز هم به خوبی به یاد دارم...
 دخترک بی پناه گمشده
 به راستی هیچ چیز نمیدانستی، جز گریستن!
بانوی اشک ها
نامی که برایت برگزیدیم برازنده ات بود
نی نیل...
من دیر زمانیست که در جستجوی آرامشم
چه شد که آن را تنها در چشمان اشک بار تو یافتم؟
جوابش را نمیدانم اما...
از یک چیز اطمینان دارم!
هیچ جنگی برای من به سختی جنگ در میدان چشمان تو نبود
من اژدها به سریم که در هرم آتش عشق اژدها نفس تو میسوزم و برای نبرد با آن، در وجود خود رقص مرگ میکنم
اما اکنون تسلیم شدن و شمشیر افکندن در برابر تو را پیروزمندانه تر میبینم


گفتم عشق...!
عشق چیزی بود که سال ها پیش در دست پدرم دیدم
وقتی که خنجرش را به من هدیه کرد
پدری که پس از آن دیگر دستش هیچ گاه روی شانه ام ننشست
 

عشق چیزی بود که در نگاه مادرم دیدم
وقتی که برای آخرین بار مرا بدرود گفت

 

عشق چیزی بود که در آخرین خنده های لالایت دیدم
خواهری که تمام شادی را با خود از این دنیا برد


عشق حتی تکرار نام نیه‌نور بود
خواهری که تنها نامش را شنیدم


گمان می‌کردم همه این چیزها رفته‌اند اما حالا در وجود تو می‌بینمشان
 عشق چیزی است که در اشک های تو می‌جویمش... نی‌نیل!


براندیر با تو از سایه ی در تعقیب من سخن گفته است
 اما من به تو اطمینان میدهم...
دیر زمانی‌ست که تاریکی مقهور من شده.


من اکنون رو به نور می‌روم و سایه و نفرین را پشت سر می‌گذارم!
اکنون جرعت می‌کنم و به تو می‌گویم...
اگر دست در دست من نهی و با در این زندگی همراه شوی...
دیگر هیچ چیز، شادمانیم را تهدید نخواهد کرد.


گرچه خود را تورامبار خواندم... من تورینم، پسر هورین!


کسی که بیش از همه برای تو خواستار شادی است


تو که روشنی بخش روزهای تاریک منی
و پایان طلسم زندگی من!

 

 

۱ نظر ۳۰ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۳۳
Its Mans

 

سالهاست که تو رفته‌ای و من در این جنگل‌ها در جستجوی کمرنگ‌ترین ردپایی از تو گم شده‌ام
 اکنون آن خاطراتِ دور، تنها رویایی شیرین بنظر میرسند

 

  تو کجایی بانوی بهار دوریات...؟

 

 در باورم نمی‌گنجد دیگر هیچ‌گاه مرا به تماشای رقصت مهمان نکنی، و من تمام عشقم را در صدای نی‌ام، پیشکش قدم هایت نکنم!

درختان بعد از تو خشکیدند و گل ها پژمردند
پاییزان رفتند و زمستان‌ها از پی آن
بهار مُرد
چرا که طراوت زمین در وجود تو مسکن گزیده بود

 

تو کجایی جوهر زندگانی دنیا...؟

 

آن فانی که دست در دستش گذاشتی، تو را برد...
اما به کجا؟
همه‌جا را گشته‌ام و تو هیچ کجا نیستی!
شاید اکنون در ورای مرزهای این جهانی
شاید فراموشم کرده‌ای
شاید که بعد از این ما را دیدار دیگری نیست
پس دوباره نی میزنم و امید دارم که باد صدای آوازش را به گوشت برساند

 

لوتین
دختر تاریک و روشن
باشد که باد تو را پیدا کند
بعد از درگذشت من از این جنگل‌ها که تماما بوی تو را دارند...!

 

۲ نظر ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۴۶
Its Mans
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۷ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۱
Its Mans

         
در کنار امواج خروشان که نور را بلعیده اند...
در امتداد خط غروب خورشید...
تا ابد میخواند...
نا آرام و سرگشته...
بازمانده ی نسلی از آتش...
صدایش هنوز با جنبش قطرات آب به گوش میرسد...
سوگند به انتها رسید...
تا ابد خلع ید شدید!


 

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۶
Its Mans

از محدودیتای فایرفاکس رو گوشی اینه که نمیشه متنو راحت روش past کرد :/ یکم دست و بال آدم پررو و سمجی مثل من رو میبنده که تو سال کنکورم نمیخواد از فعالیتاش کم کنه!

ماه خوبی نبود. کلا همیشه گفتم زمستونو دوست دارم اما از تک تک ماه هاش خوشم نمیاد... البته بی انصافیه اگه بگم خوب نبود. خب... برنده ی فستیوال شدم و کلی از طرف خانواده تشویق! :دی

بعدش مریضی بود. وقتی کسى که دیوانه وار دوستش دارى یا بهتر بگم، عاشقشی، درد میکشه... خب توصیفش سخته! انگار گذاشتنت لای ساندویچ میخ! بدتر اینکه کاریم از دستت برنمیاد... جز دعا!

واقعا اعتقاد داشتن به دعا عالیه... ته تمام تاریکیا یه نور حس میکنی! امید حس میکنی! و خدای خوبم رو بی نهایت شکر که گذشت.

بعدش ملکه شدن تو آردا بود. به قول علیرضا (نولوفینوه) اولین ملکه آردا :) البته واقعا برام فرق نداشت کدوم یکی از بانوها! اون سنگو براى اولین بار به دست میاره.بودن دخترای لایقتر که براى آردا بیشتر زحمت کشیدن اما اغراق و دروغ چرا؟ این لفظ اولینو دوست دارم :)

البته وجود جناب گندالف سپید، ایستارى بزرگ منش و مورد احترام و جناب الروس اولین شاه نومه نور موجب تشکیل شوراى پادشاهی شد :| ناموسا قبلش به ما میگفتن خب! شاید اصن قصد اتحاد نداشتیم :پى والا! حالا قضیه وستروسی شه کسى جوابگوعه؟ :/ از اونورم یه حلقه دارم که یه گانه ست و سه گانست (بازم :دى) حالا این ملکه از خاندان هورین در دو جبهه با چهار پادشاه طرفه و فقط یه سنگ و یه حلقه بهش دادن (اسمایل نوشابه باز کردن)

از جنگ و امور مملکتى بگذریم. به دلیلى که گفتم مجبور شده بودم مامان خونه! :|

و هیچى واسه آزمون نخوندم :(

نتونستم خب :|

حالا سعى داشتم با تقاضا، تمنا و تهدید (این یه مورد رو جدى نگیرید) نرم که با سدى محکم (کلمه ى نچ! به همراه بالا انداختن ابرو) مواجه شدم. در این جا گوهر آرکن و حلقه ى یگانه هم جواب نمیده -_- باز میریم سراغ دعا :دى

 

پ.ن: ادمین نودهشتیا در عنفوان جوانى بر اثر سکته قلبى تو خواب درگذشت :( روحت شاد پدر خانواده نودهشتیا! محمد جوشنی عزیز

 

  

۱ نظر ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۱۶
Its Mans

 

 

   من نیه‌نورم...
 

 

 

دختری از نسل هادور
دختری از تبار بئور 
و حاصل پیوند غرور و شجاعت...
مورون الدهوون و هورین تالیون

من آن منحوس نفرین شده ام
 من آن طلسم شده ی چشمان گلائرونگم
 منم آن حیران و سرگشته در جنگل ها

 ای تورین تورامبار!مرا به یاد داری؟!

 دختری یتیم که ب.ر.ه.ن.ه در جنگل بره تیل یافتی‌اش
 همانی که حتی اسم خود را هم به یاد نداشت
 مرا نینیل خواندی و پناهم دادی
 که من و تو از بدو تولد مهر هم را در دل داشتیم

 کدام خواهر و برادرند که مهر هم نداشته باشند؟!

 اما کاش مرا نمیافتی! ای آگاروائن!
 که نفرین ملکور مورگوت بر سر ما بود!

 روبروی چشم پدر خود عهد ازدواج بستیم
 کاش می‌مردم اما چنین ننگی به دامانمان نمیگذاشتم
 آن زمان که تو بیهوش بودی و اژدهای سهمگین در حال مرگ...
 حقیقت را شنیدم!
 به جنونی دچار شدم که مرگ در نظرم لذت بخش ترین اتفاق آمد...

 و تو ای داگنیر گلائرونگا!

 به سوی من باز گرد که در پس این زندگی نفرین شده...

رستاخیزی در انتظار ماست! 

 
۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۴۰
Its Mans

  

 

 
 
 
چنین گفت تولکاس به ملکور سیاه تبار
اگر مردی برو سیلماریل ها را بیار
 
کنون داده باش و بشنو سخن
سپس بعد از آن تا توانی بخند
 
مگر تو نبودی اولین موجود پاک
چطور از ایلوواتار نکردی تو باک
 
بگشتی بدین سان کثیف و پلید
که تا آردا، آردا بود کس ندید
 
 
مگر تو شریک شرکت برق بوده ای؟
که آردا چنین تاریک بنموده ای
 
مگر در تو بود آیا غرض یا مرض
که دزدیدی الف ها را در عوض...
 
بساختی اورک هایی که از خر، خرترند
رها کردی آن ها را در آردا بچرند
 
مگر تو زبان لال، موجود داشتی
که رفتی آنگولیانت را برداشتی
 
ببردی به والینور آن بهشت آباد
بخورد نورها را ای که کوفتش باد!!

منم تولکاس سرخ جبین خنده رو
منم یار مانوه شاه، درود ارو بر او
 
اگر من نرفتی به امر ایلوواتار
که می‌داد تو را بدان سان فرار
 
کجا بسته بود ملکور با حال زار
بدیدی چه شد بین تو و ما کار
 
تو دانی که من دارم اهل و عیال؟
نسا آن پریچهر حوری جمال
 
مکن انگشت در هر سوراخ آردا
مجال ده کمی باشم من با نسا
 
زدم آن گران گرز صدبار بر فرق تو

کنون من چه خاکی به سر گیرم از دست تو

 

چنان در بیاوردی از من پدر
که حتی پدرتوک هم نماند بی خبر
 
بیا تو کمی هم خجالت بکش
بدیدی که بد بود از آن دست بکش

 

 

Art: LOL By haleyhss

 

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۲۰
Its Mans