17. دایرون
سالهاست که تو رفتهای و من در این جنگلها در جستجوی کمرنگترین ردپایی از تو گم شدهام
اکنون آن خاطراتِ دور، تنها رویایی شیرین بنظر میرسند
تو کجایی بانوی بهار دوریات...؟
در باورم نمیگنجد دیگر هیچگاه مرا به تماشای رقصت مهمان نکنی، و من تمام عشقم را در صدای نیام، پیشکش قدم هایت نکنم!
درختان بعد از تو خشکیدند و گل ها پژمردند
پاییزان رفتند و زمستانها از پی آن
بهار مُرد
چرا که طراوت زمین در وجود تو مسکن گزیده بود
تو کجایی جوهر زندگانی دنیا...؟
آن فانی که دست در دستش گذاشتی، تو را برد...
اما به کجا؟
همهجا را گشتهام و تو هیچ کجا نیستی!
شاید اکنون در ورای مرزهای این جهانی
شاید فراموشم کردهای
شاید که بعد از این ما را دیدار دیگری نیست
پس دوباره نی میزنم و امید دارم که باد صدای آوازش را به گوشت برساند
لوتین
دختر تاریک و روشن
باشد که باد تو را پیدا کند
بعد از درگذشت من از این جنگلها که تماما بوی تو را دارند...!
ای دختر تاریک و روشن...
باشد که باد تو را پیدا کند...
بعد از درگذشت من از این جنگل ها که تماما بوی تو را دارند...!