من باب اوژنی دزیره کلاری و اسکارلت اوهارا
"اسکارلت اوهارا" ی اعصاب خورد کن! دخترک مغرور فقط به فکر خودش است. فقط وقتی به یاد دیگران می افتد که به آن ها نیاز دارد. وقتی به آرامش "آلن" نیاز دارد. یا به انرژی "جرالد"، به عشق "اشلی" یا به پول "رت باتلر"... وقتی کسی نفعی به او نمی رساند، به راحتی کنارش می گذارد و به او پرخاش می کند یا هر طور که دوست دارد با او رفتار می کند. اما یک خوبی دارد و آن، این است که صادق است. با خودش و همه، نقش بازی نمی کند و تظاهر ندارد. اگر پول دوست دارد اظهار می کند که پول دوست دارد و اگر قصد دارد هر کاری کند، آن را انجام می دهد. اسکارلت اوهارا قوی است! از اوج به زیر می افتد و دوباره خود راتکه و پاره می کند تا به اوج برسد. کنج خانه نمی نشیند تا زمان بگذرد و بگذرد... بدبختی ها تلنبار شود... و بدبخت تر شود. اگر بدبخت یا خوشبخت است، فقط به خوشبختی بیشتر فکر می کند. اسکارلت، محکم است. در برابر غریبه ها اشک نمی ریزد و پناه دیگران است. اسکارلت حتی مردهای خانواده اش را هم جمع و جور می کند. شاید بیشترین درک از شخصیت اسکارلت را ملانی و رت باتلر با هم داشتند.
اما "دزیره"... دزیره در عین کاملا متفاوت بودن با اسکارلت با او وجوه مشترکی هم دارد. دزیره هم صادق است. بسیار صادق! در حدی که در خاطراتش می نویسد من در چهارده سالگی ناپلئون را بوسیدم، پیش ژوزف اعتراف می کند در یقه اش پارچه گذاشته، از ضجه زدن روی شانه ی ژان بابتیست می گوید و همچنین از ندانستن آداب و کم اطلاع بودنش. در وهله ی اول این عجیب نیست، اما وقتی در آخر کتاب از موقعیتش می گوید، صداقتش شیرین تر می نماید. دزیره قوی است. با وجود سختی های زیاد، باز هم بارشان را به دوش می کشد. انگار خستگی نمی شناسد. برای پول تلاش می کند اما پول را نمی پرستد. دزیره برعکس اسکارلت ساده و مهربان است. و مهمتر از همه... شبیه خودم است! در حقیقتش من شبیه او هستم. نمی توانم دلیل بشمارم اما این را کاملا احساس می کنم. حس کودکی و خونسردی همیشگی خودم و دست کم گرفته شدنم از سمت دیگران و اعتماد به نفس گه گاهی خودم. دزیره برایم لمس شدنی است و کاش از نزدیک می شناختمش تا بهترین دوستم می شد. و ژان بابتیست عزیز و ناپلئون! آه این دو تا به اندازه ی خود عالی اند. ناپلئون به نوعی و ژان بابتیست به نوعی دیگر... اما ژان بابتیست برای همسر دزیره بودن و ناپلئون برای معشوق بودن! :)
م.S