18. عشق نفرین شده
هنوز هم به خوبی به یاد دارم...
دخترک بی پناه گمشده
به راستی هیچ چیز نمیدانستی، جز گریستن!
بانوی اشک ها
نامی که برایت برگزیدیم برازنده ات بود
نی نیل...
من دیر زمانیست که در جستجوی آرامشم
چه شد که آن را تنها در چشمان اشک بار تو یافتم؟
جوابش را نمیدانم اما...
از یک چیز اطمینان دارم!
هیچ جنگی برای من به سختی جنگ در میدان چشمان تو نبود
من اژدها به سریم که در هرم آتش عشق اژدها نفس تو میسوزم و برای نبرد با آن، در وجود خود رقص مرگ میکنم
اما اکنون تسلیم شدن و شمشیر افکندن در برابر تو را پیروزمندانه تر میبینم
گفتم عشق...!
عشق چیزی بود که سال ها پیش در دست پدرم دیدم
وقتی که خنجرش را به من هدیه کرد
پدری که پس از آن دیگر دستش هیچ گاه روی شانه ام ننشست
عشق چیزی بود که در نگاه مادرم دیدم
وقتی که برای آخرین بار مرا بدرود گفت
عشق چیزی بود که در آخرین خنده های لالایت دیدم
خواهری که تمام شادی را با خود از این دنیا برد
عشق حتی تکرار نام نیهنور بود
خواهری که تنها نامش را شنیدم
گمان میکردم همه این چیزها رفتهاند اما حالا در وجود تو میبینمشان
عشق چیزی است که در اشک های تو میجویمش... نینیل!
براندیر با تو از سایه ی در تعقیب من سخن گفته است
اما من به تو اطمینان میدهم...
دیر زمانیست که تاریکی مقهور من شده.
من اکنون رو به نور میروم و سایه و نفرین را پشت سر میگذارم!
اکنون جرعت میکنم و به تو میگویم...
اگر دست در دست من نهی و با در این زندگی همراه شوی...
دیگر هیچ چیز، شادمانیم را تهدید نخواهد کرد.
گرچه خود را تورامبار خواندم... من تورینم، پسر هورین!
کسی که بیش از همه برای تو خواستار شادی است
تو که روشنی بخش روزهای تاریک منی
و پایان طلسم زندگی من!