70. مائدروس
چهارشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۰۴ ق.ظ
دورم را سیاهی پر می کند...
آتش و حرارت...
و من ناگهان، دیگر نیستم!
وفاداران مرده اند؛ به دست تازیانه های گداخته ی نفرت؛ به دست جلادانی که می شناسم...!
و بی وفایان زنده اند؛ من را ریشخند می کنند! نامم را تحقیر می کنند و عاقبتم را عبرت دیگران می کنند.
خاندانم از دست رفته؛ خاندانی که روزی سرآمدِ باشکوه ترینِ سرزمینِ مردمانِ ازلی بود.
برادرانم یک به یک به خون کشیده شده اند و آه از ستمی که بر سرنوشت ما رفت...!
حال اربابان غرب در خوشی غرق اند؛ و چیزی در دست من می درخشد.
به سینه می فشارمش؛ آخرین یادگار پدر را... بوی دست هایش با آتش و حرارت درمی آمیزد و مشامم را پر می کند و لبخند سال های دورش، چشمم را به اشک می نشاند.
من همین جا می میرم! در عمیق ترین رگه های تار و پود زمین.
و سیاهی جاودانه عاقبتم خواهد شد.
من... شاه برین بی تاج!
م.S