سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

«مادرم می گفت وقتی شب بشه و هوا تاریک، افسانه ها بیدار میشن...!»

خوب... اینجا همیشه شبه :)

آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تولکاس آستالدو» ثبت شده است

  

 

 
 
 
چنین گفت تولکاس به ملکور سیاه تبار
اگر مردی برو سیلماریل ها را بیار
 
کنون داده باش و بشنو سخن
سپس بعد از آن تا توانی بخند
 
مگر تو نبودی اولین موجود پاک
چطور از ایلوواتار نکردی تو باک
 
بگشتی بدین سان کثیف و پلید
که تا آردا، آردا بود کس ندید
 
 
مگر تو شریک شرکت برق بوده ای؟
که آردا چنین تاریک بنموده ای
 
مگر در تو بود آیا غرض یا مرض
که دزدیدی الف ها را در عوض...
 
بساختی اورک هایی که از خر، خرترند
رها کردی آن ها را در آردا بچرند
 
مگر تو زبان لال، موجود داشتی
که رفتی آنگولیانت را برداشتی
 
ببردی به والینور آن بهشت آباد
بخورد نورها را ای که کوفتش باد!!

منم تولکاس سرخ جبین خنده رو
منم یار مانوه شاه، درود ارو بر او
 
اگر من نرفتی به امر ایلوواتار
که می‌داد تو را بدان سان فرار
 
کجا بسته بود ملکور با حال زار
بدیدی چه شد بین تو و ما کار
 
تو دانی که من دارم اهل و عیال؟
نسا آن پریچهر حوری جمال
 
مکن انگشت در هر سوراخ آردا
مجال ده کمی باشم من با نسا
 
زدم آن گران گرز صدبار بر فرق تو

کنون من چه خاکی به سر گیرم از دست تو

 

چنان در بیاوردی از من پدر
که حتی پدرتوک هم نماند بی خبر
 
بیا تو کمی هم خجالت بکش
بدیدی که بد بود از آن دست بکش

 

 

Art: LOL By haleyhss

 

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۲۰
Its Mans