16. تنهایی به نوعی دیگر
جمعه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۱۳ ب.ظ
به گمانم تو بیشتر از بقیه این احساس را تجربه کرده باشی!
این حس مبهم تنهایی
میدانی... دور و ورت از آدم پر است اما تو تنهایی. شاید باید آدم خاصی باشد. یا آدمهایی که هستند، واقعی باشند. وقتی باشند و تو را دوست نداشته باشند، وقتی باشند و تو برایشان مهم نباشی، وقتی کم کم به کنج منطقهی زندگی بقیه رانده شوی مثل این است که نباشند و چه بهتر که دیگر تو هم نباشی!
وقتی نباشی، شاید گاهی آرزو کنند که باشی!
گرچه دیگر برایت چنین آرزویی مهم نیست...
فقط دوست داری تنها باشی! واقعا تنها...!
اما از تو چه پنهان بین این آدم ها کسانی هستند که بودند، طفلی آن ها که فدای بقیه میشوند.
شاید روزی دیگر، دوباره باشم.
شاید وقتی که تکلیف بعضی چیزها مشخص شود.
بدانم که هر اتفاقی که افتاد بی تقصیر بودم!
تو میفهمی آناتان! نه؟
۹۵/۰۱/۲۷