سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

«مادرم می گفت وقتی شب بشه و هوا تاریک، افسانه ها بیدار میشن...!»

خوب... اینجا همیشه شبه :)

آخرین نظرات

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است


بعضی کارای دنیا که در نهایت به ذهن و عقل خودت هم می رسه بیشتر چیزی شبیه به شوخی یا به صورت مشخص تر، آزار به نظر میاد. وگرنه چرا باید دقیقا فردای روزی که... آره فردای اون روز من چنین خواب خنده داری ببینم؟ اون همه آدم تو یه کلاس کوچیک روی زمین. حتی همین متد هم خنده داره! 

تمام مدت یه چیزی رو به شدت و از ته دل می خوای. اما به دستش نمیاری و وقتی مطمئن میشی دیگه هم نمی تونی به دستش بیاری، بعد چند وقت، دست از حرص خوردن بر می داری و بهش هیچ اهمیتی نمیدی. اما این احساس واقعیه یا یه جور وانمود کردنه؟! حتی به بقیه هم خودآگاه یا ناخودآگاه القا می کنی که هیچ احساسی نداری، تا حدی که بتونی افکارشون رو هم پشت سرت بشنوی گه میگن چه بی احساس، چه سنگدل. اما اونا چی؟ اونا هم می تونند افکار تو رو بشنوند؟

تو این مواقع یاد شعار گریجوی ها میافتم: چیزی که مرده هرگز دوباره نمی میرد. منم یه جمله بر وزن این شعار پیدا کردم البته شاید معنیش خیلی به اون نخوره: کسی که هیچ وقت تو جمعی نبوده، جاش هرگز م

نمی تونه تو اون جمع خالی باشه.

و این حقیقت امر من شده. منی که دیگه حتی خواب هام هم بازیم میدن. حتی اون کسی که تو خوابم اومد پیشم و نگاهم کرد. اینقدر خیره خیره نگاهم کرد که تا مجبورم کنه اسمش رو بگم. اون اسمی که اصلا هم بهش نمی خورد. اون مرد یا پوست روشن اما موهای بالازده ی سیاه، چشم سیاه، قد بلند و چهارشونه با بینی بلند و چهره ی جدی که چشماش شیطنت رو داد می زد، اصلا اونی نبود که قرار بود باشه. اصلا اذیت کردنش اونجوری نبود. اما جذاب تر بود. باید تو چشماش غرق می شدم و ازش می پرسیدم چرا داری سعی می کنی اون به نظر بیای؟ خودت جذاب تر نیستی لعنتی؟! خودت به تنهایی قهرمان مرد یه رمان نیستی؟! اولین بار بود که آرزو می کردم نقاشی بلد بودم و چهرت رو رسم می کردم. چون کم کم داره از حافظه م پاک میشه. 

در نهایت و به هر حال... جمله ای که شکیبا قبلا بهم گفت توی ذهنم مرور میشه. الان انگار صد ساله که ازش می گذره اما خوب تو ذهنم مونده: اگه اذیتت می کنه ولش کن. برو جایی که آرامش داشته باشی.

و من می خوام مثل گربه های مظلوم گردن کج کنم و بگم: من اینجا رو دوست دارم. میشه اذیتم نکنید گه بتونم بمونم؟ میشه آرامشم رو ازم نگیرید؟! شما با حرف هاتون، با طعنه هاتون،  با به رخ کشیدن هاتون... کاری می کنید دلم برای خودم کباب شه. حس کنم مظلوم واقع میشم. دارید دنیام رو ازم می گیرید.

۰ نظر ۱۰ تیر ۹۶ ، ۰۶:۳۵
Its Mans