سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

«مادرم می گفت وقتی شب بشه و هوا تاریک، افسانه ها بیدار میشن...!»

خوب... اینجا همیشه شبه :)

آخرین نظرات

۳ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

من دختری بودم پر از شور و اشتیاق خواندن و کشف کردن. از آن ها که یک کتاب دست می گیرند و دیگر نمی توانی از عمق کلمات و نوشته ها بیرونشان بکشی. از آن ها که یک دسته عروسک یا یک مشت اسباب بازی ولاک و چیزهای دخترانه را کنار می زدند تا بنشینند گوشه ای و با خودشان؛ یا بهتر بگویم شخصیت هایشان حرف بزنند. من می خواوندم؛ اما نه برای کنکور! برای دل خودم...

یکی از این روزها دست تخیلات و دنبال کردن شخصیت هایم با "آردا" آشنایم کرد. بله؛ اسمش آردا بود. هم پیر بود و هم جوان؛ هم شاد بود و هم غمگین. زیبا بود و چشم هایش چنان گیرا که برقش در لحظه میخکوبم کرد. محلش ندادم و رفتم؛ گفتم مگر من از آنها هستم که به هر کسی خو بگیرم؟

اما برگشتم...

برگشتم به این بهانه که نمانم. اما برگشتم و ماندم و خو گرفتم و وقتی به خودم آمدم عاشقش شده بودم. به همین سادگی بود؛ بدون هیچ اصراری از طرف او. همین برق چشم ها و متانت رفتارش برای سرمست شدن کافی بود. کم کم از همه چیز زدم و به بهانه ی عشقش خودم را وقفش کردم. اما حرفل دیگران مثل سوهان روح شد؛ کسانی که به او نیش می زدند مرا عصبانی می کردند و کسانی که ادعای محبتش را داشتند آتش تعصب و حسادت درونم را شعله ور. 

عصبانی می شدم و خسته می شدم و حتی گاهی به حال خودم می گذاشتمش.  اما وقتی دوباره برمی گشت همان آردای روز اول بود. می شد چند باره و هزار باره از نو شیفته اش شد. 

یک روز از خواب بیدار شد و گفت دارم می روم. به همین سادگی! عکسم را بگیر و قاب کن. فقط یک عکس. عکسی که هنوز چشم های گیرا داشت و لبخندی متین به چهره اش بود. اما برگشت؟ می گفت برگشتی در کار نیست...



۳ نظر ۲۵ دی ۹۶ ، ۱۸:۵۸
Its Mans







من خسته ام، تو خسته ای آیا شبیه من؟!
یک شاعر شکسته ی تنها شبیه من

حتی خودم شنیده ام از این کلاغها
در شهر یک نفر  شده پیدا شبیه من

امروز دل مبند به خودم که می شود
این گونه روزگار تو فردا شبیه من

ای هم قفس! بخوان که روز تو روشن است
خواهی گذشت روزی از اینجا شبیه من

از لحن شعر های تو معلوم می شود
مانند خودم است دلت یا شبیه من؟

آبی ترین مسافر من می شناسمت
دل می زنی همیشه به دریا شبیه من

من زنده ام به شایعه ها اعتنا نکن!!
در شهر کشته اند کسی را شبیه من

نجمه زارع
۰ نظر ۰۶ دی ۹۶ ، ۱۳:۱۳
Its Mans




در حال حاضر دارم برای اولین بار یه رمان علمی-تخیلی می نویسم. با عنوان "نه روی ماه لعنتی"

نمی دونم... باید به پیشنهاد اون دوستی که میگه بذارمش تو وبلاگ عمل کنم یا نه. فعلا قسمت اوش رو می ذارم. به هر حال، من وبلاگ رو

 با همین هدف آرشیو کردن نوشته هام زدم. اولیسن باری نیست که دارم علمی تخیلی رو امتحان می کنم. اما این بار... دارم براش احساسات

می ذارم و سعی نمی کنم پیچیده اش کنم. برعکس قبلی ها که به صفحه ی پنجمم نرسید :)


برای خوندنش می تونید به این آدرس سر بزنید


کانال رمان "نه روی ماه لعنتی!"


و پارت اول تا سومش رو هم در ادامه ی مطلب بخونید.


۳ نظر ۰۴ دی ۹۶ ، ۲۲:۱۸
Its Mans