سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

«مادرم می گفت وقتی شب بشه و هوا تاریک، افسانه ها بیدار میشن...!»

خوب... اینجا همیشه شبه :)

آخرین نظرات

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

از من دور شو

از من دور بمان

نه آنقدر دور که دستم به دست هایت نرسد

فقط آنقدر دور که وسوسه آغوشت آتشم نزد

از من دور بمان، فقط آنقدری که کمی دلتنگ شوی

آنقدری که دوباره قدرت را بدانم

آنقدری که دوباره دیدنت، از نو عاشقم کند

از من دور شو و ادای رفتن را در بیار تا من را بکشی

بعد با برگشتت مسیحایی کن و نفسم را برگردان

من که نمی توانم از تو دور باشم، اراده و توانم جوابگو نیست

تو مرد باش و مردانه دور شو

تا از دور تماشایم کنی

شاید این بار جای ماهی، پرنده ای در حال اوج دیدی...

 

م.ص

۰ نظر ۱۷ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۲۵
Its Mans

از یه جایی به بعد دیگه در مورد هیچ چیز نظر نمیدی و هیچ کس هم نیست که نظرت رو بشنوه...

آدم ها برای اثبات وفاداری پشت سرت حالت رو می پرسند و یادشون میره تو در واقع به آغوششون نیاز داری!

از یه جا به بعد محبت ها غیر قابل باور و خیانت ها غیر قابل انکاره!

از یه جا به بعد اینقدر همه چیز رو توی خودت می ریزی که پاهات خسته میشن و دیگه نمی تونی تند راه بری، که نفس نفس بزنی و اونقدر اخم کنی که سردرد بگیری...

از یه جا به بعد همه چیز میمیره :)

۰ نظر ۰۳ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۳۱
Its Mans