سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

«مادرم می گفت وقتی شب بشه و هوا تاریک، افسانه ها بیدار میشن...!»

خوب... اینجا همیشه شبه :)

آخرین نظرات

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تالکین» ثبت شده است

۰ نظر ۲۱ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۰۴
Its Mans

گاهی که یادم میاد قرار بود اینجا محلی برای آرشیو کردن نوشته های جدیم باشه، مثل استیکر تلگرام نیشخند خجالت آمیزی تحویل خودم میدم. چون از هدفش خیلی خیلی دور شده! اما این ها احتمالا آخرین نوشته های جدی و کامل شده م هستند...


*عطر خوش گل های غربی

دریافت
حجم: 284 کیلوبایت



*والار در قرن 21 در ماهنامه ی آردا کوئنتا

http://arda.ir/downloads-archive/?did=921



*مقاله ی دنریس تارگرین و تیریون لنیستر در ماهنامه ی آردا کوئنتا 

http://arda.ir/downloads-archive/?did=925




۱ نظر ۱۷ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۹
Its Mans
 





این کلیپ از بهترین کلیپایی که در رابطه با دنیای تالکین دیدم...کلیپ نفرین ماندوس! یا شاید پیشگویی ماندوس...
نه به این خاطر که عکس نوشته هاش کار خودم بود. بلکه موضوعش رو خیلی دوست دارم و هنر GreenLeaf گرامی هم بسیار زیباست :)
+عکس نوشته های تکی رو هم بعدا خواهم گذاشت گرچه جذابیت چندانی ندارند.

پس چنین شد که نولدور نفرین شدند... به سبب طغیان در برابر والار، اربابان آردا و ریختن خون خویشان... چه اشک های بی حد و حصر که نخواهید ریخت...

دریافت نفرین ماندوس
حجم: 19.2 مگابایت
 

۰ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۴۳
Its Mans

 


هنوز هم به خوبی به یاد دارم...
 دخترک بی پناه گمشده
 به راستی هیچ چیز نمیدانستی، جز گریستن!
بانوی اشک ها
نامی که برایت برگزیدیم برازنده ات بود
نی نیل...
من دیر زمانیست که در جستجوی آرامشم
چه شد که آن را تنها در چشمان اشک بار تو یافتم؟
جوابش را نمیدانم اما...
از یک چیز اطمینان دارم!
هیچ جنگی برای من به سختی جنگ در میدان چشمان تو نبود
من اژدها به سریم که در هرم آتش عشق اژدها نفس تو میسوزم و برای نبرد با آن، در وجود خود رقص مرگ میکنم
اما اکنون تسلیم شدن و شمشیر افکندن در برابر تو را پیروزمندانه تر میبینم


گفتم عشق...!
عشق چیزی بود که سال ها پیش در دست پدرم دیدم
وقتی که خنجرش را به من هدیه کرد
پدری که پس از آن دیگر دستش هیچ گاه روی شانه ام ننشست
 

عشق چیزی بود که در نگاه مادرم دیدم
وقتی که برای آخرین بار مرا بدرود گفت

 

عشق چیزی بود که در آخرین خنده های لالایت دیدم
خواهری که تمام شادی را با خود از این دنیا برد


عشق حتی تکرار نام نیه‌نور بود
خواهری که تنها نامش را شنیدم


گمان می‌کردم همه این چیزها رفته‌اند اما حالا در وجود تو می‌بینمشان
 عشق چیزی است که در اشک های تو می‌جویمش... نی‌نیل!


براندیر با تو از سایه ی در تعقیب من سخن گفته است
 اما من به تو اطمینان میدهم...
دیر زمانی‌ست که تاریکی مقهور من شده.


من اکنون رو به نور می‌روم و سایه و نفرین را پشت سر می‌گذارم!
اکنون جرعت می‌کنم و به تو می‌گویم...
اگر دست در دست من نهی و با در این زندگی همراه شوی...
دیگر هیچ چیز، شادمانیم را تهدید نخواهد کرد.


گرچه خود را تورامبار خواندم... من تورینم، پسر هورین!


کسی که بیش از همه برای تو خواستار شادی است


تو که روشنی بخش روزهای تاریک منی
و پایان طلسم زندگی من!

 

 

۱ نظر ۳۰ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۳۳
Its Mans

 

سالهاست که تو رفته‌ای و من در این جنگل‌ها در جستجوی کمرنگ‌ترین ردپایی از تو گم شده‌ام
 اکنون آن خاطراتِ دور، تنها رویایی شیرین بنظر میرسند

 

  تو کجایی بانوی بهار دوریات...؟

 

 در باورم نمی‌گنجد دیگر هیچ‌گاه مرا به تماشای رقصت مهمان نکنی، و من تمام عشقم را در صدای نی‌ام، پیشکش قدم هایت نکنم!

درختان بعد از تو خشکیدند و گل ها پژمردند
پاییزان رفتند و زمستان‌ها از پی آن
بهار مُرد
چرا که طراوت زمین در وجود تو مسکن گزیده بود

 

تو کجایی جوهر زندگانی دنیا...؟

 

آن فانی که دست در دستش گذاشتی، تو را برد...
اما به کجا؟
همه‌جا را گشته‌ام و تو هیچ کجا نیستی!
شاید اکنون در ورای مرزهای این جهانی
شاید فراموشم کرده‌ای
شاید که بعد از این ما را دیدار دیگری نیست
پس دوباره نی میزنم و امید دارم که باد صدای آوازش را به گوشت برساند

 

لوتین
دختر تاریک و روشن
باشد که باد تو را پیدا کند
بعد از درگذشت من از این جنگل‌ها که تماما بوی تو را دارند...!

 

۲ نظر ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۴۶
Its Mans
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۷ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۱
Its Mans

         
در کنار امواج خروشان که نور را بلعیده اند...
در امتداد خط غروب خورشید...
تا ابد میخواند...
نا آرام و سرگشته...
بازمانده ی نسلی از آتش...
صدایش هنوز با جنبش قطرات آب به گوش میرسد...
سوگند به انتها رسید...
تا ابد خلع ید شدید!


 

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۶
Its Mans
 
 
 کاش جلال آل احمد می‌شدم! 
یا لحظاتی سیمین دانشور...
  یا صادق هدایت یا تالکین یا تولستوی یا آگاتا کریستی
می‌خواهم سکوت را بر کاغذ نقش کنم
غم را تعریف کنم! 
از درد بگویم!
 دلتنگی را هجی کنم!
  از ظلم سجع بسازم!
  کلمات را وزن ببخشم و کنار هم بچینم و قصه‌ای بنویسم پر از نامردی و دورویی و تزویر و خیانت...
 داستانی بنویسم که به همه بفهماند قوانین دنیا برعکس شده است!
  مردی  "فقط"  بود فتاده را پای زدن......!
  داستانی بنویسم پر از پوچی و نیستی با یک پایان بازِ بازِ نــــفـــرتــــــــ انگیز....!! 
حـــیــــفـــــــ که  "نویسنده" نیستم


 

 

 

۱ نظر ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۳۸
Its Mans

 

 

   من نیه‌نورم...
 

 

 

دختری از نسل هادور
دختری از تبار بئور 
و حاصل پیوند غرور و شجاعت...
مورون الدهوون و هورین تالیون

من آن منحوس نفرین شده ام
 من آن طلسم شده ی چشمان گلائرونگم
 منم آن حیران و سرگشته در جنگل ها

 ای تورین تورامبار!مرا به یاد داری؟!

 دختری یتیم که ب.ر.ه.ن.ه در جنگل بره تیل یافتی‌اش
 همانی که حتی اسم خود را هم به یاد نداشت
 مرا نینیل خواندی و پناهم دادی
 که من و تو از بدو تولد مهر هم را در دل داشتیم

 کدام خواهر و برادرند که مهر هم نداشته باشند؟!

 اما کاش مرا نمیافتی! ای آگاروائن!
 که نفرین ملکور مورگوت بر سر ما بود!

 روبروی چشم پدر خود عهد ازدواج بستیم
 کاش می‌مردم اما چنین ننگی به دامانمان نمیگذاشتم
 آن زمان که تو بیهوش بودی و اژدهای سهمگین در حال مرگ...
 حقیقت را شنیدم!
 به جنونی دچار شدم که مرگ در نظرم لذت بخش ترین اتفاق آمد...

 و تو ای داگنیر گلائرونگا!

 به سوی من باز گرد که در پس این زندگی نفرین شده...

رستاخیزی در انتظار ماست! 

 
۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۴۰
Its Mans

  

 

 
 
 
چنین گفت تولکاس به ملکور سیاه تبار
اگر مردی برو سیلماریل ها را بیار
 
کنون داده باش و بشنو سخن
سپس بعد از آن تا توانی بخند
 
مگر تو نبودی اولین موجود پاک
چطور از ایلوواتار نکردی تو باک
 
بگشتی بدین سان کثیف و پلید
که تا آردا، آردا بود کس ندید
 
 
مگر تو شریک شرکت برق بوده ای؟
که آردا چنین تاریک بنموده ای
 
مگر در تو بود آیا غرض یا مرض
که دزدیدی الف ها را در عوض...
 
بساختی اورک هایی که از خر، خرترند
رها کردی آن ها را در آردا بچرند
 
مگر تو زبان لال، موجود داشتی
که رفتی آنگولیانت را برداشتی
 
ببردی به والینور آن بهشت آباد
بخورد نورها را ای که کوفتش باد!!

منم تولکاس سرخ جبین خنده رو
منم یار مانوه شاه، درود ارو بر او
 
اگر من نرفتی به امر ایلوواتار
که می‌داد تو را بدان سان فرار
 
کجا بسته بود ملکور با حال زار
بدیدی چه شد بین تو و ما کار
 
تو دانی که من دارم اهل و عیال؟
نسا آن پریچهر حوری جمال
 
مکن انگشت در هر سوراخ آردا
مجال ده کمی باشم من با نسا
 
زدم آن گران گرز صدبار بر فرق تو

کنون من چه خاکی به سر گیرم از دست تو

 

چنان در بیاوردی از من پدر
که حتی پدرتوک هم نماند بی خبر
 
بیا تو کمی هم خجالت بکش
بدیدی که بد بود از آن دست بکش

 

 

Art: LOL By haleyhss

 

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۲۰
Its Mans