سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

«مادرم می گفت وقتی شب بشه و هوا تاریک، افسانه ها بیدار میشن...!»

خوب... اینجا همیشه شبه :)

آخرین نظرات

97. مهندس… (۱)

سه شنبه, ۴ بهمن ۱۴۰۱، ۰۶:۰۵ ب.ظ

من برگشتم...

بعد از یک سال و نیم دارم اینجا رو بروز می‌کنم و خب... شاید بعدا تعریف که چه چیزایی‌ گذشت و چه اتفاتی تجربه کردم؛ فقط یادمه یه نفر روی یکی از آخرین پستام کامنت خصوصی گذاشته بود که خیلی غمگین بود، واقعا اینقدر غمگینی؟ آره، اون روزها واقعا خیلی غمگین بودم دوست من. ولی می‌تونم این نوید رو بدم که الان خیلی بهترم! نمیگم هیچ غمی ندارم، ولی جنس غمم با غم اون روزها خیلی متفاوته، امید این روزها بیشتر تو زندگیم وجود داره، حتی تو این روزهای تاریک...

 

برگردیم به عنوان پست جدید...

راستش به این فکر می‌کردم که تو زندگیم با مهندس‌های زیادی سر و کار داشتم و هر کدوم داستان جالبی برای خودشون داشتند. اولین کسی که با لفظ «مهندس» اون رو به خاطر میارم، سال بالایی دانشگاهم بود. پسره هنوز فارغ التحصیل نشده بود اما همه رو مهندس صدا می‌کرد، فعال بود، تو کل دانشگاه می‌چرخید و تو همه‌ی کانون‌ها و انجمن‌ها برو بیا داشت. یه پسر خوزستانی قد بلند و لاغر با موهای خرمایی-بلوند که هر بار هم مدل ریشش تغییر می‌کرد. اون اوایل خیلی سعی داشت منو بکشونه تو فعالیت‌هاش ولی من هنوز محتاط بودم و خسته‌ی کنکور. از اون آدم‌هایی بود که هیچ وقت بهش حس خاصی نداشتم اما این همه انرژیش برام قابل احترام بود.

بعد از اونا دو تا مهندس بودن، دو جا توی سازمان خوب کار می‌کردند و وضع مالی و خونه و زندگی‌شون به راه بود. دو تا همکار همسن تو یه شرکت، که هر دو منو یه جایی در حین کار دیدن و ازم خواستگاری کردند. یکی‌شون سیاه پوست و بندری بود، لجباز و زبون نفهم و افاده‌ای. یکی‌شون جهرمی بود و سبزه، چرب زبون و در ظاهر منعطف و بازم افاده‌ای. راستش از هیچکدوم‌ خوشم نیومده بود، اما اون موقع با خودم فکر می‌کردم اگه ردشون کنم بازم موقعیت خوبی بهم رو می‌کنه یا نه؟ گمونم این چیزیه که هر دختری حداقل یه بار با خودش فکر کرده.

به هر حال ردشون کردم، بعدا برگشتن و دوباره پیشنهاد دادن، اما مطمئن بودم منطقی تصمیم گرفتم و جوابم هنوز همونه. یه بار به مامانم گفتم اون جهرمیه هر چی بهش می‌گفتم موافقت می‌کرد، هر چی می‌گفتم، می‌گفت باشه هر چی تو تصمیم می‌گیری همون میشه. مامان بهم گفت پس این آدم مشکل داشته، چون هیچ دو آدمی تو دنیا نیستن مه بتونند سر همه چیز توافق کنند. فقط مردها گاهی اول رابطه، به دروغ باهات موافقت می‌کنند تا از دستت ندن.

 

مهندس دومی یه پسر لر بود، که من عادت داشتم صداش کنم «مهندس کیوته». یادمه از همون اول به دوستم گفتم شبیه «مهرداد صدیقیانه» با یه دماغ بزرگ‌تر. به نظر می‌اومد تازه اومده باشه سر کار و خیلی از چیزی سر در نمیاورد. وقتی به عنوان مسئول تیم معایناتی که برای شرکتشون فرستاده بودن، جلو رفتم و فامیلش رو صدا کردم، به چشماش زل زدم و گفتم «آقای مهندس! حواستون به نمونه‌های نیروهاتون باشه. بعضیاشون می‌ترسن نمونه اعتیاد بگیریم و انجام نمیدن. بگید خیالشون راحت باشه، نمونه اعتیاد نداریم» لبخند هول هولکی زد و گفت «والا من که بهشون گفتم، بازم میگم» یا همچین چیزی. داشتم از اعتماد به نفس خودم لذت می‌بردم اما کم‌کم صحبت کردن باهاش و شوخی‌های من و همکارام با اون و همکاراش، کم کم برام جالب شد. شروع کرد به پیام دادن راجع آزمایشات و کار و...

و مثل همه‌ی داستان‌های کلیشه‌ای کم کم از وضع خودش گفت و کار و سختیاش، از اینکه به عنوان یه کارمند خوابگاهی تو بندر سختی می‌کشید و دلش برای خونه تنگ بود. هر چند وقت یه بار یادش میومد چند تا پیام بده اما بالاخره یه روز دلشو به دریا زد و با وجود بدخلقی‌های اون اواخر من، گفت می‌خوام بیشتر باهاتون حرف بزنم، ارتباطمون بیشتر و جدی بشه. اما بازم رد مردم. نمی‌دونم چی شد که نشد باهاش ارتباط بیشتری بگیرم، اما می‌دونستم که توی حرفاش علاقه‌ای نیست و بیشتر دنبال سرگرم شدن تو یه شهر غریبه. مطمئن بودم این یکی هم آدم من نیست و دیگه حتی به نظرم کیوت هم نبود.  

  

مهندس بعدی رییس قبلی واحد نظارتمون بود، یه مرد بداخلاق و غرغرو و بی منطق. سبزه بود و قیافه و هیکل خوبی هم نداشت، حتی یه روز هم نبود که احساس کنم از این آدم خوشم میاد یا حتی می‌تونم بهش احترام بذاره. فقط خیلی تلاش کردم که تونستم ازش متنفر نباشم و‌ کینه به دل نگیرم. می‌گفتن با همسرش مشکل داره و بچه‌دار نمیشن، بعضی‌ها هم می‌گفتن توی رستوران سازمان مچشو با چند تا دختر گرفتن. برای من همه‌ش شایعات بودن، کنجکاوی خاصی در مورد این آدم نداشتم. فقط روزهایی که می‌رفتم سرکار امیدوار بودم نبینمش یا تماسی ازش دریافت نکنم. 

راستش به نظرم کار سختیه که بتونی هر آدمی دورته از خودت متنفر کنی، حتی اگه روزگار بهت سخت گرفته باشه. نمی‌دونم چرا تو این لیسته، شاید به خاطر اینکه باید سرکار مهندس صداش می‌کردم. ولی خوشحالم که دیگه قرار نیست ببینمش...

 

 

ادامه دارد...

۰۱/۱۱/۰۴
Its Mans

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی