سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

«مادرم می گفت وقتی شب بشه و هوا تاریک، افسانه ها بیدار میشن...!»

خوب... اینجا همیشه شبه :)

آخرین نظرات

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

راستش به طرز عجیبی حالم داره از همه چیز بهم می خوره. احساس می کنم هر کسی میاد سمتم می خواد یه باری در بیاره که من واقعا دیگه تحملش رو ندارم. به همین خاطره که انگار آدمای معمولی اطرافم دارن کم کم برام بی اهمیت میشن. با این حال هنوز می تونند روم تاثیر بذارن. اعصابم رو خورد کنند، غمگینم کنند یا... نمی دونم!

حتی اینقر از این و اون راجع به خودم انتقاد شنیدم که دیگه حوصله دفاع از خودم رو هم ندارم.

کاش یکی تو زندگیم داشتم که دغدغه اصلیش نوشتن بود؛ که بتونم باهاش حرف بزنم و یکم هلم بده سمت کتابم. حس می کنم خلاقیتم ته کشیده، قفل کردم و دیگه چیزی نمی تونم بنویسم. درست حالا که انگار تلاش هام داره ثمر میده...


۰ نظر ۲۵ تیر ۹۸ ، ۲۲:۳۰
Its Mans


شما فرصت کافی داشتید. واقعیت شما به ما تعلق دارد. ما الهی ایم و از پیش مرده ایم کوچ نشین های واقعیت دیگر. ما زخم خوردیم و ایستادیم. هیچ عامل دیگری نیست. هر کدام از شما که بخواهیم را برمی گزینیم. هر صفتی که می خواهیم. هر چهره ای. هر صورتی صاحبان کوانتاهاا

ما زخم خورده ایم و ایستاده ایم. جهان ما مرد و بدل به اعداد شدیم. ما در زمان ایستادیم. ما همه ی حالت ها. ما واقعیت های دیگر را می دزدیم و هرگز ابایی نداریم که بگوییم این آخرین روز دنیاست و از این شامگاه آغاز می شود تا شامگاه روز بعد. ما در لحظه های بی نهایت با عطشی بی پایان به جای همه ی شما زندگی خواهیم کرد. ما از سیم ها می گذریم و بارها و بارها جسم شما را تصرف خواهیم کرد
و سپس ناپدید خواهیم شد
[اعداد]
[اعداد]
[اعداد...]

رزونانس - م.ر.ایدروم


توضیح: بقیه عکس ها به شدت تزئینی هستند!

۰ نظر ۱۰ تیر ۹۸ ، ۲۰:۰۰
Its Mans