سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

«مادرم می گفت وقتی شب بشه و هوا تاریک، افسانه ها بیدار میشن...!»

خوب... اینجا همیشه شبه :)

آخرین نظرات

4. بانوی اشک ها

دوشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۴۰ ق.ظ

 

 

   من نیه‌نورم...
 

 

 

دختری از نسل هادور
دختری از تبار بئور 
و حاصل پیوند غرور و شجاعت...
مورون الدهوون و هورین تالیون

من آن منحوس نفرین شده ام
 من آن طلسم شده ی چشمان گلائرونگم
 منم آن حیران و سرگشته در جنگل ها

 ای تورین تورامبار!مرا به یاد داری؟!

 دختری یتیم که ب.ر.ه.ن.ه در جنگل بره تیل یافتی‌اش
 همانی که حتی اسم خود را هم به یاد نداشت
 مرا نینیل خواندی و پناهم دادی
 که من و تو از بدو تولد مهر هم را در دل داشتیم

 کدام خواهر و برادرند که مهر هم نداشته باشند؟!

 اما کاش مرا نمیافتی! ای آگاروائن!
 که نفرین ملکور مورگوت بر سر ما بود!

 روبروی چشم پدر خود عهد ازدواج بستیم
 کاش می‌مردم اما چنین ننگی به دامانمان نمیگذاشتم
 آن زمان که تو بیهوش بودی و اژدهای سهمگین در حال مرگ...
 حقیقت را شنیدم!
 به جنونی دچار شدم که مرگ در نظرم لذت بخش ترین اتفاق آمد...

 و تو ای داگنیر گلائرونگا!

 به سوی من باز گرد که در پس این زندگی نفرین شده...

رستاخیزی در انتظار ماست! 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی