سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

.::چند خط افسانه::.

سرزمین تینا

«مادرم می گفت وقتی شب بشه و هوا تاریک، افسانه ها بیدار میشن...!»

خوب... اینجا همیشه شبه :)

آخرین نظرات

۱۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است


بعضی اسم ها اصلا می آیند تا در زندگیت خاص باشند...
از یک جا به بعد هی تکرار میشوند...

شاید هم تو فکر میکنی تکرار میشوند(؟)

اما بی شک خاصند!

بعد از یک آدم که خاص میشود و اسمش هم خاص میشود هرکس که بیاید و اسم او را داشته باشد در دلت میپرسی تو هم "فلانی" هستی؟!

بعد میگویی نه!

این فلانی که به آن فلانی ربط ندارد ...

اما وقتی کمی گذشت او هم خاص میشود و ...

اصلا انگار بعضی اسم ها از بدو سرشتن خاکت برایت مقدر شده اند!

 انگار در سرنوشت هستند!

که هر بار بیایند دست روی گلویت میگذارند و تعادل دم و بازدمت را به هم بزنند

انگار که این اسم لعـــ ... -__- این اسم قسم خورده تا همیشه سردرگمت کند!

در آدم های مختلف ...

 با روش ها و احساسات متفاوت ...

اما از یک جا به بعد میفهمی که تقصیر آدم ها نیست!

تقصیر اسم است!

 بله... اسم.

آهای "فلانی" ها...

مواظب اسم دیوانه کننده تان باشید :)

شاید تصمیم بگیرم دیگر جواب سلام هیچ "فلانی" را ندهم :/

 

 

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۲۲
Its Mans

از محدودیتای فایرفاکس رو گوشی اینه که نمیشه متنو راحت روش past کرد :/ یکم دست و بال آدم پررو و سمجی مثل من رو میبنده که تو سال کنکورم نمیخواد از فعالیتاش کم کنه!

ماه خوبی نبود. کلا همیشه گفتم زمستونو دوست دارم اما از تک تک ماه هاش خوشم نمیاد... البته بی انصافیه اگه بگم خوب نبود. خب... برنده ی فستیوال شدم و کلی از طرف خانواده تشویق! :دی

بعدش مریضی بود. وقتی کسى که دیوانه وار دوستش دارى یا بهتر بگم، عاشقشی، درد میکشه... خب توصیفش سخته! انگار گذاشتنت لای ساندویچ میخ! بدتر اینکه کاریم از دستت برنمیاد... جز دعا!

واقعا اعتقاد داشتن به دعا عالیه... ته تمام تاریکیا یه نور حس میکنی! امید حس میکنی! و خدای خوبم رو بی نهایت شکر که گذشت.

بعدش ملکه شدن تو آردا بود. به قول علیرضا (نولوفینوه) اولین ملکه آردا :) البته واقعا برام فرق نداشت کدوم یکی از بانوها! اون سنگو براى اولین بار به دست میاره.بودن دخترای لایقتر که براى آردا بیشتر زحمت کشیدن اما اغراق و دروغ چرا؟ این لفظ اولینو دوست دارم :)

البته وجود جناب گندالف سپید، ایستارى بزرگ منش و مورد احترام و جناب الروس اولین شاه نومه نور موجب تشکیل شوراى پادشاهی شد :| ناموسا قبلش به ما میگفتن خب! شاید اصن قصد اتحاد نداشتیم :پى والا! حالا قضیه وستروسی شه کسى جوابگوعه؟ :/ از اونورم یه حلقه دارم که یه گانه ست و سه گانست (بازم :دى) حالا این ملکه از خاندان هورین در دو جبهه با چهار پادشاه طرفه و فقط یه سنگ و یه حلقه بهش دادن (اسمایل نوشابه باز کردن)

از جنگ و امور مملکتى بگذریم. به دلیلى که گفتم مجبور شده بودم مامان خونه! :|

و هیچى واسه آزمون نخوندم :(

نتونستم خب :|

حالا سعى داشتم با تقاضا، تمنا و تهدید (این یه مورد رو جدى نگیرید) نرم که با سدى محکم (کلمه ى نچ! به همراه بالا انداختن ابرو) مواجه شدم. در این جا گوهر آرکن و حلقه ى یگانه هم جواب نمیده -_- باز میریم سراغ دعا :دى

 

پ.ن: ادمین نودهشتیا در عنفوان جوانى بر اثر سکته قلبى تو خواب درگذشت :( روحت شاد پدر خانواده نودهشتیا! محمد جوشنی عزیز

 

  

۱ نظر ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۱۶
Its Mans
 
 
 کاش جلال آل احمد می‌شدم! 
یا لحظاتی سیمین دانشور...
  یا صادق هدایت یا تالکین یا تولستوی یا آگاتا کریستی
می‌خواهم سکوت را بر کاغذ نقش کنم
غم را تعریف کنم! 
از درد بگویم!
 دلتنگی را هجی کنم!
  از ظلم سجع بسازم!
  کلمات را وزن ببخشم و کنار هم بچینم و قصه‌ای بنویسم پر از نامردی و دورویی و تزویر و خیانت...
 داستانی بنویسم که به همه بفهماند قوانین دنیا برعکس شده است!
  مردی  "فقط"  بود فتاده را پای زدن......!
  داستانی بنویسم پر از پوچی و نیستی با یک پایان بازِ بازِ نــــفـــرتــــــــ انگیز....!! 
حـــیــــفـــــــ که  "نویسنده" نیستم


 

 

 

۱ نظر ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۳۸
Its Mans

    

منصوره جان!امروز 18 ساله میشوی.
 

باورها و افکار متفاوتی در مورد این روز داشتی.و همچنین در مورد خودت در این روز...که بالغ میشوی و حق رای و گواهینامه و دیپلم و کنکور و...

امروز فصل قانونی شدن توست عزیزم.دلم نیامد برایت نامه ای ننویسم و اولین کادویت را من ندهم.من که بعد از خدا از همه به تو نزدیک ترم.خب دختر قانونی...دختر حمایت شده ی نامیرا...تو اوج گرما و حرارتی!با توام!

بگو چه چیزهایی یاد گرفتی؟اگر نمیدانی من میگویم.تو تا امروز تجربه های زیادی به دست آوردی.تلخ بودند اما مست حقیقتت کردند.شاید به نظر هیچکس انسان موفقی نباشی اما خودم و خودت میدانیم که چندان هم ناموفق نیستی.شاید هیچکس دوستت نداشته باشد اما خدا و من که داریم.ما این فصل تازه را باور داریم.چون تو هنوز همان دختر بینظیری عزیزم! تو هنوز هم اراده و غرور و جسارتت را داری و میتوانی از آن ها استفاده کنی...

دخترک 18 ساله اگر زمین خورده ای بایست!اگر ایستاده ای راه برو!اگر راه میروی بدو!اگر میدوی پرواز کن!در آسمان زندگیت به کمال برس دلبندم!

که تو همانی که خود میدانی!

چه زود گذشت...18 سال!

شاید روزی چشم بر هم بزنی و 78 ساله شوی.پیرزنی تنها در گوشه ای از این جهان بزرگ و برایت آرزو میکنم آن روز به بهترین هایی که استحقاقش را داشتی رسیده باشی.برایت آرزو میکنم پاک بمیری چون نوزادیت و سربلند پیش خالقت برگردی.سرت را همیشه بالا بگیر و اشک نریز!برای چیزی که ارزشش را ندارد...

غرور و عزت نفست را به هیچ نباز و خود را گم نکن!

تلاش کن باطنت زیبا باشد و نه ظاهرت که ظاهر فانی است و آن روح پاک توست که میماند.

تلاش کن و موفق و دست بگیر از کسی که به هرگونه به تو نیاز دارد. منتظر خوشی نباش بلکه دنبالش برو و به خاطر بسپار حرف دیگران بی اهمیت ترین چیز در این دنیاست.

میدانم مثل سال های قبل در قید و بند تولد و تبریکاتش نیستی و ترجیح میدهی کادو و تبریک هم دریافت نکنی اما اجازه بده اولین کادوی امسالت شعری از طرف من باشد :)

 

نیستیم!

به دنیا می آییم

عکس یک نفره میگیریم

بزرگ میشویم!

عکس دو نفره میگیریم

پیر میشویم!

عکس یک نفره میگیریم

و بعد باز دوباره...

نیستیم! 

 

  منصوره.S  

 

18/5/1394

 

 

 

 

۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۵۲
Its Mans

 

 

   من نیه‌نورم...
 

 

 

دختری از نسل هادور
دختری از تبار بئور 
و حاصل پیوند غرور و شجاعت...
مورون الدهوون و هورین تالیون

من آن منحوس نفرین شده ام
 من آن طلسم شده ی چشمان گلائرونگم
 منم آن حیران و سرگشته در جنگل ها

 ای تورین تورامبار!مرا به یاد داری؟!

 دختری یتیم که ب.ر.ه.ن.ه در جنگل بره تیل یافتی‌اش
 همانی که حتی اسم خود را هم به یاد نداشت
 مرا نینیل خواندی و پناهم دادی
 که من و تو از بدو تولد مهر هم را در دل داشتیم

 کدام خواهر و برادرند که مهر هم نداشته باشند؟!

 اما کاش مرا نمیافتی! ای آگاروائن!
 که نفرین ملکور مورگوت بر سر ما بود!

 روبروی چشم پدر خود عهد ازدواج بستیم
 کاش می‌مردم اما چنین ننگی به دامانمان نمیگذاشتم
 آن زمان که تو بیهوش بودی و اژدهای سهمگین در حال مرگ...
 حقیقت را شنیدم!
 به جنونی دچار شدم که مرگ در نظرم لذت بخش ترین اتفاق آمد...

 و تو ای داگنیر گلائرونگا!

 به سوی من باز گرد که در پس این زندگی نفرین شده...

رستاخیزی در انتظار ماست! 

 
۰ نظر ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۴۰
Its Mans